تئوری هدف گذاری اولین بار توسط Locke و Latham  مطرح شده است . از آن زمان تا کنون مطالعات فراوانی در گروههای مختلف انسانی جهت بررسی اثرات هدفمندی روی کارآمدی و بهره وری افراد در زندگی شده است. طبق این تحقیقات می توان مبنای اثربخشی زندگی هدفمند را در چهار مکانیسم خلاصه کرد:

مکانیسم جهت دهندگی: داشتن هدف سبب همسویی و همراستایی تلاشهای فرد و تمرکز و توجه او در جهت هدف می شود؛ چنین تمرکزی از هرگونه پراکندگی و تحلیل رفتن توجه جلوگیری می کند و سبب تشدید اثرات تلاشهای فرد می شود درست همانند اشعه لیزر که حاصل تمرکز بسیار زیاد اشعه های نور مرئی در نقطه ای معین است که حتی می تواند سبب برش بافتها در حین جراحی شود. 

مکانیسم هوشیاری و تیزبینی : داشتن هدفهای درست با ویژگیهای درست ( معناداری، خارج از دایره امن و چالشی بودن و …) سبب تحریک بخش رتیکولار ساقه مغز ما می شود و فرد را در حالت برانگیخته و هشیار و در حالت مشاهده گری و اقدام گری فعالانه نگه میدارد و به واسطه همین سیستم اطلاعات ورودی به مغز غربال می شود و سیگنال های دریافتی همراستا با هدف نسبت به سیگنالهای غیر مرتبط( نویز) دچار تشدید و تقویت می شوند. 
مکانیسم آزاد سازی انرژی: اگر هدف درست انتخاب شده باشد و در عین قابل دستیابی بودن، خارج از دایره امن و چالش برانگیز باشد به دلیل قرار گرفتن در شرایط ناشناخته و جدید، محور هیپوتالاموس هیپوفیز آدرنال فعال می شود و هورمونهای کورتیزول و اپی نفرین و نوراپی نفرین در سطح بالاتری که معادل با میزان مفیدی از استرس( eustress)  است قرار می گیرند و سبب آزاد شدن قند به گردش خون می شوند و جریان انرژی و در دسترس قرار گیری منابع آن در بدن به واسطه این هورمونها به صورت بهینه اتفاق می افتد. 
مکانیسم تولید لذت : رشد و یادگیری و مهارت آموزی در مورد تجربه های جدید و کشف خویشتن و جهان پیرامون سبب رها شدن دوپامین در قاعده مغز می شود که محرک درک لذت است. این لذت کسب تجربه های جدید، خود کاتالیزوری انگیزه بخش برای دنبال کردن هدفهایمان است و تمایل به تداوم دوپامین سبب استمرار تلاش ما در راستای رسیدن به هدف می شود.