یک کوچ ممکن است هر تخصصی داشته باشد، سواد مالی بالا داشته باشد، مدیریت یا موضوعات مربوط به کسب و کار را بداند، روانشناسی بلد باشد و … . اما معمولا افراد، یک کوچ را به دلیل این ویژگی ها استخدام نمی کنند. کار یک کوچ این است که بتواند با کمک مهارت کوچینگ و ابزارهایی که طی فرایند تبدیل شدن به یک کوچ حرفه ای کسب می کند، رسیدن به نگرش، طرز فکر و ذهنیت مناسب برای دستیابی به اهداف را در مراجع تسهیل کند. مهارت هایی چون همدلی، شنیدن عمیق، بازتاب و بازخورد صریح و سازنده، پرسشگری مؤثر و …، به کوچ این توانایی را می دهد که افراد را در رسیدن به جایگاهی که در آن بهترین ویژگی هایشان را از خود بروز می دهند حمایت کند.
بزرگترین باور یک کوچ، باور به توانایی درونی هر فرد است. این توانایی از جنس توانمندی واقعی یک انسان است و نه فرض قدرت مطلق یک ابرانسان. کوچ باور دارد که هر انسانی در کنار تمام آسیب پذیریها و نقصها و محدودیتهای انسانیش همچنان توانمند است؛ یک کوچ به نقاط روشن و درخشان درون هر انسانی باور دارد؛ او به پرورش شهامت در یک انسان برای عبور از ترسهایش ایمان دارد. هر یک از ما شاید در مقطعی از زندگیمان آن گونه که دوست داشته ایم نبوده ایم؛ هر کدام از ما شاید در جایی از زندگی تلاش خود را به بالاترین حد ممکن نرسانده ایم ؛ خیلی از ما به خاطر اجتناب از رو به رویی با رنج ترسهایمان به شرایطی کمتر از آنچه لایقش بوده ایم تن داده ایم. و بدتر از همه بعضی از ما هنوز در حال سرزنش خود و در حسرت فرصتهای سوخته و از دست رفته گذشته ایم.
یک کوچ اما از شما می خواهد تمرکز را از یافتن مقصر و خودسرزنشی و تمرکز روی نقاط ضعفتان بردارید؛ شما را حمایت می کند که بخشهای روشن وجودتان را هم ببینید؛ شما را همچون یک انسان می بیند و می پذیرد؛ درک می کند که شما هم مثل خود او بارها و بارها اشتباه کرده اید؛ او شما را سرزنش نمی کند و با گرفتن آینه ای تماما انسانی جلوی شما ، کمک می کند خودتان را در آینه او ببینید؛ بی قضاوت ضعف ها و نقص ها و شرمهایتان.

تغییر از پذیرش خودتان آغاز می شود
آری، یک کوچ شما را همین گونه که هستید و در این نقطه از زمان می پذیرد و شما را نیز در این پذیرش خویشتن یاری می کند تا بتوانید به مختصات دقیقی که امروز در آن ایستاده اید نگاه کنید؛ چرا که اولین قدم در راه رسیدن به اهداف این است که بدانید اکنون در چه مختصاتی ایستاده اید.
تا اینجا شما توانسته اید ارزشمندی خود، را ببینید و بتوانید متکی بودن به خود را درونتان پرورش دهید. اگر شما خود را ارزشمند ندانید، خود را همین گونه که هستید نپذیرید، و خود را دوست نداشته باشید، چطور می توانید به خود اعتماد کنید؟ چطور می توانید به تصمیمی که برای تغییر کردن و رسیدن به اهدافتان گرفته اید اعتماد کنید و برایش قدمی بردارید؟ پس تا همین جای کار هم برای رسیدن به هدفتان چند هیچ نسبت به قبل جلو هستید؛
تغییر فرایندِ «شدن» است
فرایند تغییر در واقع از خویشتن خویش بارویی ساختن است. فرایند تغییر از آرمان ما، رؤیاهایمان، ارزشهایمان و چشم اندازهایمان شروع می شود و فرایند تحولی که بین نقطه اینجا و اکنون تا نقطه مقصد و هدف اتفاق می افتد همان شدن است. شدن از جنس آفرینشگری یگانه و منحصر به فردی که هر کسی با تکیه بر تواناییها و نقاط قوت و استعدادهای ذاتی، آن را رقم می زند. آفرینشگر درون هر فرد، تجلی و خلق رؤیای او را سبب می شود و یک کوچ خوب می داند که چگونه آفرینشگر درون هر انسانی را بیرون بکشد، نوازش و حمایت کند و دوشادوش کنارش باشد تا آجر به آجر این بنای جدید «من» ساخته شود و مراجع بشود آنکس که دلش می خواهد باشد.
مسیر رسیدن به هدفها صرفا مسیر تیک زدن قدمهایی چند نیست؛ رسیدن به هدف فرزند تحول است و بدون تحول و توسعه و رشد فردی رسیدنی و تحققی و دست یافتنی اتفاق نمی افتد؛ یک کوچ خوب صرفا روی مسیر و پله های آن تمرکز نمی کند، بلکه تمرکز اصلی یک کوچ کاردرست، روی خود فرد و تحول و دگرگونی اوست؛ چرا که وقتی این تحول در مراجع رخ دهد، خود او به صورت متعهدانه و سرسختانه و مداوم، پله های رسیدن به هدف را یکی پس از دیگری بالا می رود.